Loading
حال منو نپرس که من ناخوشم بدم این روزها به افسردگی زبونزدم تو با یقین به رفتنت فکر میکنی من هم بین موندن و موندن مردّدم حق داشتی گذر کنی از من که سالهاست یک ایستگاه خالی بی رفت و آمدم گفتم که عاشقت شدم دورتر شدی ای کاش لال بودم و حرفی نمیزدم دردهای بیشماری که بی تو بارم شد فاصله رو تا مرگ رسونده به یک قدم از پا نشستم و نفسم یاریم نکرد از هوش رفتم و نرسیدم به مقصدم حق داشتی گذر کنی از من که سالهاست یک ایستگاه خالی بی رفت و آمدم گفتم که عاشقت شدم دورتر شدی ای کاش لال بودم و حرفی نمیزدم