Loading
ای شرمساری شرمساری شرمساری جز شرمساری از خودت چیزی نداری ای نا امیدی نا امیدی نا امیدی از هیشکس حتی خودت خیری ندیدی ای تنگ دستی تنگ دستی تنگ دستی چشماتو رو هرچی دلت میخواست بستی ای آستین بردی به چشمای نجیبت دستات خجالت میکشیدن توی جیبت چون زیر بار دوستی جون کنده بودی از مهره های گردنت شرمنده بودی هرچی بهت تقدیم شد دوز و کلک بود قلبت شکست از بس که دستت بی نمک بود ای صبر کردی صبر اما بی علاجه از صبر کردن روحت انقد هاج و واجه بارون حریف شر شر چشم ترت نیست سقفی که باید باشه بالای سرت نیست با این و اون نجنگ، فرار کن فرار از مردم دو رنگ فرار کن، فـــــــرار یک لقمه توی خون زدی تا زنده موندی عمری دم از بارون زدی تا زنده موندی ای سیبِ نارِ سیبی از باغ بهشتت دیدی که راضی نیستی از سرنوشتت چون زیر بار دوستی جون کنده بودی از مهره های گردنت شرمنده بودی هرچی بهت تقدیم شد دوز و کلک بود قلبت شکست از بس که دستت بی نمک بود با این و اون نجنگ، فرار کن فرار از مردم دو رنگ فرار کن، فـــــــرار