Loading
در خواب می بینم تورا از من خیالم را نگیر با ترس حالم را نپرس با اشک حالم را نگیر با این نبودن ها به عشق بی اعتمادم کرده ای جز اشک چیزی دیده ای؟ هر بار یادم کرده ای جز غم چه می نامی بگو دلتنگِ بی دیدار را تو ساختی دور من این زندان بی دیوار را راحت کن از دنیا منِ از زندگی بیزار را این زخم ها آزده اند این قلب بی آزار را تو بی خبر می مانی از حال دل آشفته ام از من چه می ماند به جز دلشوره ی ناگفته ام هر روز صد بار از لب این پرتگاه افتاده ام من بارها مردم نترس شلیک کن آماده ام جز غم چه می نامی بگو دلتنگِ بی دیدار را تو ساختی دور من این زندان بی دیوار را راحت کن از دنیا منِ از زندگی بیزار را این زخم ها آزرده اند این قلب بی آزار را