Loading
تو را از شرف شمس نگین میدارم تو را از سر زیبایی چنین میخوانم که ای جان من ای دلبر شیرین سخنم بدون تو یه مجنون و کمی دیوانه ام هزار لحظه اگر نزد تو مستانه شوم هزار سال دِگر بَهر کمی میدانم که از عشق تو آغوش شود سینه ی من هر شب از عشق تو میسوزد تمام جانم چه وقتایی که بی وقت تو را خواستمت که تنها مونس هر هذیانم باشی که عادت بدی چشمان مرا به دیدنت که با هر کلام مُهر زبانم باشی چه وقتایی که بی وقت تو را خواستمت که تنها مونس هر هذیانم باشی که عادت بدی چشمان مرا به دیدنت که با هر کلام وردِ زبانم باشی چه میدانی تو از این که شوی دربند یه لحظه نیم نگاه تیره ی سیاه یار به تسلیم تو از عهد گذر کردم من به تصمیم تو یک عمر شدم تباه یار تو را از شرف شمس نگین میدانم که تبعیض خداوند مشخص باشه تو از حال دلم بی خبری ای مرا که تا آخر عمر این جهان تنها شه چه وقتایی که بی وقت تو را خواستمت که تنها مونس هر هذیانم باشی که عادت بدی چشمان مرا به دیدنت که با هر کلام مُهر زبانم باشی