Loading
آزاد و رهایم ، یا در بندِ توام در هر نفسم ، عاشقِ لبخندِ توام آغشته به جانم ، یا بیگانه شوی یک لحظه هم از ، خاطرِ یارت نروی سرتا پا در واهمه ام ، کابوسی بی خاتمه ام فریادی در همهمه ام ، سرد و مست و تلخ و تنها تو بگو که همین فردا ، چه به جز غم ما دارد مگر حنجره مان تا کِی ، تب و تابِ صدا دارد نشِنیده ام از لب ساکت شب ، به جز آیه یِ بی سحری ایران ، نفس هایِ رخ داده در سینه میدانمت ایران ، دَمی رسته از ترکش و کینه میخواهمت ایران ، بمان شوقِ خورشیدِ تو میکُشد شام ما را تو بگو که همین فردا ، چه به جز غم ما دارد مگر حنجره مان تا کِی ، تب و تابِ صدا دارد تو بگو که همین فردا ، چه به جز غم ما دارد مگر حنجره مان تا کِی ، تب و تابِ صدا دارد تو بگو که همین فردا ، چه به جز غم ما دارد مگر حنجره مان تا کِی ، تب و تابِ صدا دارد تو بگو که همین فردا ، چه به جز غم ما دارد مگر حنجره مان تا کِی ، تب و تابِ صدا دارد