Loading
بده دستای سردت منم من منجی تو از سرزمینی دور آوردم دلای تو راهی از نور بده دستای سردت منم من منجی تو آینه ی تابش من شو بیا با من به فردا شدم سوار بر اسب سپیدم بتاز با بال های او بتاز به رویای خود ندارد پایان راه او منم من منجی تو آینه ی تابش من شو بیا بیا با من به رویا