Loading
من از خورشید محرومم به این اندیشه محکومم هدف از تیر دل من بود من آن ناکام ِ مصدومم من آن ناکام ِ مصدومم من از میلاد شب بودم نژاد من گل یخ بود زمستان بود و می دیدم که جایم قعر دوزخ بود که جایم قعر دوزخ بود من از پیشینه ام رخوت عدم را آرزو کردم در آن زندان تنهایی خدا را جستجو کردم بیا نوری بزن ای عشق بیا حاضر شو کاری کن برای رو،یت خورشید مرا تا چشمه یاری کن پناهم باش و دستم گیر ازین ظلمت رهایم ساز حریم باد را بستر برای گریه هایم ساز من از خورشید محرومم به این اندیشه محکومم هدف از تیر دل من بود من آن ناکام ِ مصدومم من آن ناکام ِ مصدومم من از میلاد شب بودم نژاد من گل یخ بود زمستان بود و می دیدم که جایم قعر دوزخ بود من از خورشید محرومم به این اندیشه محکومم هدف از تیر دل من بود من آن ناکام ِ مصدومم من آن ناکام ِ مصدومم من از میلاد شب بودم نژاد من گل یخ بود زمستان بود و می دیدم که جایم قعر دوزخ بود که جایم قعر دوزخ بود من از پیشینه ام رخوت عدم را آرزو کردم در آن زندان تنهایی